۱۳۸۷ اردیبهشت ۹, دوشنبه

نوبل ادبی


به نام خدا

نوبل ادبیات جایزه ای است که الفرد نوبل سوئدی با ذوق وسلیقه انرا برای پیشبرد ادبیات یا پیشبرد صلح وانسانیت طراحی وارائه نمود. اثاری که برنده نوبل می شوند لابد اثار درخور تقدیری هستند. این برنده شدن، انسان را برمی انگیزد که نگاهی به این اثار بیافکند و انها را مورد مطالعه قرار دهد .

من به تازگی در پی این مطلب براه افتادم که راستی اثار برنده نوبل ادبی کدامند؟ واین نویسندگان از کدامین کشور ارکشورهای جهان برنده این جایزه فاخر شدند؟که به این ادرس دست یافتم و با کمال تاسف مشاهده کردم در بین نویسندگان برنده شده جای نویسنده ای از نویسندگان ایرانی خالی است. اصلا ایران نویسنده ای که در خور این جایزه باشد ندارد؟ این در حالی است که المان دانمارک سوئد نروژ امریکا فرانسه و....هر کدام چند نویسنده را سهم خود نموده اند اساسا اینکه ما برنده ای در میان برندگان نداریم عیب نیست ، چه بسا نویسندگان خوبی که در سراسر دنیا مشغول نوشتن وترویج تفکرات ناب خود هستند اما هیچگاه برنده امثال این جوایز نشده اند .اما انچه ارزش دارد این جایزه معتبر می تواند ما را با نویسندگان سراسر دنیا اشنا سازد مثلا خود من امروز با مشاهده لیست برندگان با نام چندین نویسنده از سراسر دنیا اشنا شدم که نام نویسنده ایرانی اینجا خالی است تا دیگران را با ایران وتفکر نویسنده ای از این گوشه عالم اشنا سازد.

اما چندان هم دیر نیست اما دور است که ما ایرانیان در این زمینه به کار وفعالیت مشغول شویم تا در این عرصه بدرخشیم وجهانیان را با افکار ایرانی اشنا کنیم. در حالی که اعلام می شود متوسط سرانه مطالعه در ایران 2 دقیقه در روز است چطور میتوان به این قله جهانی دست یازید؟بله با اشنایی با این نوشته های برگزیده ومطالعه وغور در انها باید خود را دراین زمینه بالا بکشیم .و فعالیت روز افزونی در قبال نوشتن وخواندن داشته باشیم. خودمان قبل از هرکس نویسندگان خود را بشناسیم واثار انها را مطالعه کنیم تا قدم اول را برای شناساندن خود ومیهن وفرهنگمان به دیگران برداشته باشیم.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۷, شنبه

کتاب جدید



به نام خدا

مرد داستان فروش عنوان کتابی از یوستین گاردر نویسنده نروژی می باشد.

ایشان نویسنده ای فیلسوف وشکاک وبدبین می باشد او در کتاب هایش به انتقال فلسفه اش به ساده ترین روش می پردازد. او نظرات فلسفی اش را در زمینه خدا وانسان وزندگی به خواننده عرضه می دارد .

در این کتاب داستان از زبان پیتر قهرمان اصلی روایت می شود او که بسیار با هوش وزیرک است از تمام نبوغش برای زندگی بهتر بهره می گیرد که این بهره وری برای او تبعاتی بر جای می گذارد . نگاه جالب و روایت روان این داستان کم نظیر است و نباید زحمات سر کار خانم مهوش خرمی پور را در برگرداندن روان وسلیس به فارسی نادیده گرفت.

خواندن این کتاب می تواند جهت دهی فلسفی خاصی به دید انسان داشته باشدالبته دختر پرتقالی و راز فال ورق

و... می توان اشاره کرد که هنوز موفق به مطالعه انها نشده ام.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲, دوشنبه

تشبیه

به نام خدا

یک تابستان در جایی بودم که زن وشوهری از اشنایان ما نیز در انجا بودند. خوب هوا گرم وظرف میوه ای مهیا درمقابلمان. این ماجرا مال چندین سال قبل است که من سنم خیلی کمتر از حالا بود .شنیدم که اقا یا شوهر سابق الذکر به خانم یا زن مذکور حرفهایی به قول امروزی ها عشقولانه می فرمود که یکی از ان حرفها که خیلی بارز و چندش بود نظرم را تا امروز جلب کرد که مجبور شدم بیان کنم تا این واقعه را در قالب صفر ویک ثبت کرده باشم.البته قبل از انکه اظهار عشق اقا به خانم را بیان کنم باید تصریح کنم که من گوش تیز نکرده بودم بلکه این اقا مرا نادیده می انگاشت یا شاید هم مرا سفیه ای با حافظه یک هفته ای تصور می کرد.کلمه زیبا وتاثیر گذاراز این قرار بود :

اقا یا همان شوهر عاشق پیشه یک عدد الو زرد - قطره طلا - از ظرف میوه برداشت و به خانم که به اوچسبیده بود رو کرد وفرمود خانم این شبیه شماست!!!!

نتیجه اخلاقی :

_ هر جایی ادم عاشقانه اظهار علاقه نباید بکند.

_ اگر این کار را کرد باید مزه کلامش را بسنجد شاید خیلی تابلو بود(مزه تابلوبود)

_ اطرافیان را هرچند کم سن صاحب حافظه نسبتا بلند مدت فرض کند.

۱۳۸۷ فروردین ۲۸, چهارشنبه

فوضولی یا ترحم هر کدام که تو بگویی!!!!

به نام خدا

این خاطره ای است که ازدوست حزب اللهی من برایم حکایت شده زیباست بامن همراه شوید برویم به تجسم کلمات :

در عید نوروز امسال -سال87- دوست عزیز ما به همراه همسرش به گشت وگذار مشغول بود گویا به گنج نامه همدان می روند برای بازدید وبه رستورانی می روند که نهاری میل کنند در رستوران این اقای دوست بنا می کند به زیر نظر گرفتن دیگران که چشمش می خورد به مثلا میز بغل دستی و زن شوهری مثل خودش وخانمش حزب اللهی وبا ظاهری به قول معروف پسندیده می بیند اما انچه نظرش را جلب می کند ظرف غذای انها ست که تنها نفری 1 کباب معصومانه در بشقاب جلوی انها ارمیده .این اقا که شاهد این صحنه است با خود در ضمیر بیدار وحساسش می پندارد که ای داد بر من ،ایا سزاواراست که این دو کبوتر عاشق که هم عقیده وهم قطار مایند با فقر ونداری غذا بخورند ؟!!فریاد بر می اورد هیهات !!!

گارسون یا پیشخدمت را به حضور می طلبد و ارام به او پول می دهد و امرانه می گوید :برای ان دونفر ،نفری 2 کباب ببر وبگو اینها اشانتیون حضور شما در این رستوران وغذا خوردن شما در این مکان است.بعد پول این غذا را می پردازد وغذایش را با وجدانی راحت میل می فرماید بعد از اتمام غذا متوجه می شود زن وشوهر مزبور رستوران را ترک کرده اند او و همسرش هم بعد ازپرداخت صورتحساب از رستوران خارج می شوند دراین هنگام اقای رئوف وخوش قلب با صحنه ای درام وتراژیک مواجه می شود وان اینکه :

می بیند، ان هم در نهایت ناباوری می بیند، که زن وشوهر مذکور بیق بیق دزد گیر پرادوی ناقابلی را به صدا در اوردند وسوار شدند...!!!

نتیجه اخلاقی :


1_ از فضولی در کار دیگران در هر پست ،مقام،لباس ويا مرتبه ای که هستند بپرهیزید. خاصه اگر شغلتان این چنین ایجاب می

کند

2_ اگر هم جایی بنا بر اقتضای ذاتی ،ماموریتی ویا شغلی و... مجبور به فضولی شدید از احساساتی شدن خودداری کنید چه بسا گزینه هایی مثل رژیم غذایی برای تناسب اندام در میان باشد.

3_ اگر بنا بر هر دلیلی فضولی کردید و بعد بنا بر احساسات مهار نشده کاری کردید دیگر دنباله کار را رها کنید و الا بد مخمصه ای در انتظارتان می باشد چرا که پیامد ان اصلا اصلاح نمی شود به مشکلات روانی منجر می شود .

4_ اگر نهایتا فضولی کردید بعد غلیان وفوران احساسات خود را لبیک گفتید و بعد از ان پی گیری هم کردید وبه دجله مثلا نیانداختید ،حداقل برای کسی تعریف نکنید .

۱۳۸۷ فروردین ۲۴, شنبه

تامل !!!

به نام خدا

چند وقت پیش در خیابان کارگر به سمت میدان انقلاب در پیاده رو قدم می زدم پیاده رویی شلوغ که علاوه بر شلوغی به حضور داربست هایی که برای تعمیر نمای ساختمانی علم شده بودند هم تزیین شده بود من می رفتم وگروهی خلاف حرکت من می امدند در بین انها مردی زیر بغل مرد دیگری را گرفته بود که نابینا بود وعصای سفید به دست داشت .زیر بغلش را گرفته بود که در ان پیاده روی پر مانع توان ادامه حرکت را داشته باشد در حین حرکت مرد نابینا برای همراهش چنین تعریف می کرد :

در خیابان به عابری برخورد کردم فریاد زد اقا مگه کوری ؟!!!

گفتم : اره به خدا کورم والا کورم بلا کورم مگه نمی بینی؟!!!

تا به حال با دقت به این خطاب توجه نکرده بودم . می بینید چشم ونعمت دیدن چه ضرورتی برای روان بودن حیات در این دنیای شلوغ وپر پیچ وخم دارد .

۱۳۸۷ فروردین ۲۲, پنجشنبه

یک کتاب ویک نویسنده



به نام خدا
باز کتاب جدیدی خواندم گفتم چند خط معرفی کنم بد نیست !
کتاب پانزده سال دارم ونمی خواهم بمیرم اثر خانم کریستین ارنوتی اهل مجارستان .
ایشان کتاب را درشرایطی سخت نوشته وبه سختی از ان نگه داری نموده تا امروز به دست خوانندگان برسد وانرا تحسین کنند واز تاریخ جنگ برگ غمناک دیگری را بخوانند.این کتاب در 1954جایزه بزرگ وریته را دریافت نمود و امروز به تمامی زبانهای اروپایی ترجمه شده این کتاب بیشتر بیان وقایع ویا نوعی وقایع نگاری است که از زبان دختر بچه 15 ساله ای که اسیر وشاهد جنگ است روایت می شود وچهره زشت و حقیقی جنگ را از نگاهی معصومانه به خواننده خود نشان میدهد .
خواندن کتاب را به دوستان توصیه می کنم.

۱۳۸۷ فروردین ۲۱, چهارشنبه

ارزو


به نام خدا
از جانب بلاگneverland به یک بازی دعوت شده ام از خوانندگان عزیز می خواهم شما هم در این بازی شرکت کنید ضرر جانی مالی روحی روانی و... ندارد.
به هر حال در این بازی موضوع، مطرح کردن آرزوهای محال و تقریبا ناشدنی است. انچه به نظر قاصر من می رسد این است که ایا پروراندن ارزو، در ذهن و زندگی با ارزو به همان سبکی که بلاگ نورلند از ان اسم می برد" یعنی ارزو های محال یا دست نیافتنی "صحیح است یا خیر؟
اما چه ارزومندی کار درستی باشد، یا کاری نا شایست، نمی توانیم خود را از دایره ان بیرون برانیم وهر کسی با کم و زیادش جزئی از اجزا دایره ارزومندان می باشد. کاری هم نمی توان کرد .
من هم مثل همه ،ارزوهایی دارم :
_ تکلم به دو یا سه زبان غیر از زبان مادری
_ زندگی در مناطق مختلف دنیا
_ مفید بودن در جهت رشد انسانیت وتاثیر گذار بودن در روند برابر ساختن بشر واز بین بردن فقر و طبقات اجتماعی بر اساس نژاد
خوب همانطور که ملاحظه می نمایید این ارزو ها به ترتیب امکان دسترسی به ان مرتب شده است امید هم دارم که به این ارزو ها برسم البته به ترتیب امکان !
از تمامی دوستان تقاضا دارم در این بازی شرکت فرمایید واز نظراتتان باقی دوستان را بهره مند سازید .

۱۳۸۷ فروردین ۱۶, جمعه

یک سکانس ...

به نام خدا
اقای الف به اضافه چهار اقای دیگر در یک اتاق جمع شده اند . این اقایان عبارتند از اقای ب ،اقای جیم ، اقای دال وبالاخره اقای ه
اقای الف با اقای ب هم کلام شده و اقایان جیم، دال و ه سه نفری باهم مشغول گپ زدن هستند .طبیعی است که اقای الف وب اقلیت هستند وارام تر از اکثریت صحبت می کنند . باب کلام بین اقای الف وب توسط جناب ب باز شد واین هم کلامی تقصیر اقای ب است چون اقای الف ابتدا در گیر جر وبحث های دوستانه با سه نفر دیگر بود که مورد خطاب اقای ب قرار گرفت که :
اقای ب: اقای الف شما چیزی از کتاب برتولت برشت که به توصیه اقای فلانی خریده بودی خواندید !؟
اقای الف : هنوز وقت نکرده ام که بخوانم .
اقای ب: سه ماهه که خریدی یعنی اصلا وقت نکردید که نگاهی به ان بیاندازید؟!
اقای الف با دست پاچگی جواب می دهد : نه ، نگاهی که انداختم اما کامل نخواندم .چیزهایی از ان خواندم اما فصل دوازدهم ان را بیشتر خواندم مخصوصا انجا که قهرمان داستان....
اقای ب در کلام او می دود وان را قطع می کند : من هم خواندم کل کتاب را واتفاقا در همین فصل دوازده ،اشکال من در همین فصل وبه همین فصل است. همین فصلی که اقای فلانی به خاطر ان کتاب را به شما معرفی کرد، من عقیده ام این است که اگر فصل دوازده نبود یا طور دیگری بود کتاب روندی منطقی تر واستوارتر پیدا میکرد اصلا این فصل ،کتاب را خراب کرده...
اقای الف مات ومبهوت مثل کسی که تازه وارد بحث شده واز همه جا بی خبر است نگاه می کرد خودش را جمع وجور کرد وگفت:اقای فلانی گفت فصل دوازده کتاب محکمترین فصل وسبب انسجام این کتاب است وعلت معرفی وتوصیه این کتاب را همین فصل می دانست وتاکید زیادی داشت که این فصل را بفهمید وببلعید ، با این حال شما می گویید فصل دوازده بدترین فصل کتاب است؟!!!!
اقای الف با عجله ادامه داد که اصلا گذشته از اینها اقای فلانی گفت این فصل شاه بیت کتاب است.
واین جملات اخر را با طمطراق وبا صوت قوی تر از صحبت های سه نفر دیگر ادا می کرد ودر هنگام تلفظ کلمات در صورت اقای جیم ،دال وه زل می زد تو گویی انها مورد خطاب او بودند.